
اهمیت ترجمه کتاب «زنان عشایر ایران: خاطرهبافی میان ایل قشقایی»
کتاب «زنان عشایر ایران: خاطرهبافی میان ایل قشقایی»، روایت زندگی، تجربیات و خاطرات یک دختر آمریکایی میان ایل قشقایی در جنوب ایران است. نویسنده کتاب، جولیا هوانگ، دختر لوییس بِک، انسان شناس برجستة آمریکایی، است. بِک از اواخر دهة ۱۳۴۰ عشایر کوههای زاگرس جنوبی ایران را مطالعه میکرد. اوایل دهه ۱۳۷۰، زمانی که جولیا پنج سال داشت، مادرش او را با خود به میان ایل قشقایی و تیرة قرمزی برد. از آن پس، جولیا تقریباً هرسال همراه مادرش به دیدار این عشایر میرفت. او حدود ده تابستان و گاهی زمستان را با آنها سپری کرده است. جولیا از کودکی تمام جنبههای زندگی قشقاییها را تجربه کرده و همه جزئیات فرهنگی آن را مشاهده کرده است. او خودش را بخشی از جامعه و فرهنگ قشقایی میداند، تاجایی که در همین کتاب مینویسد که تنها دلیل توجه او به دنیا بهخاطر مردم بینظیر قشقایی است. جولیا که بهدنبال جاودان ساختن این مردم بوده است، خاطرات و تجریبات زیست خود میان ایل قشقایی را در قالب یک کتاب ارائه میکند. او در این کتاب تلاش میکند زندگی چهار نسل از زنان و دختران یکی از تیرههای ایل قشقایی را به تصویر بکشد که بازتابی از زندگی تمام زنان و دختران ایل قشقایی است. جولیا بهدلیل زیست طولانی مدت میان ایل قشقایی، با هوشیاری متوجه اهمیت نقش زنان و دختران در چرخه زندگی عشایری میشود. زنان و دختران عشایر بار اصلی زندگی را بر دوش میکشند؛ آنها از پیش از سپیده دم تا غروب آفتاب بیوقفه کار میکنند و اگر در این میان فرصتی بیابند به بافندگی نیز میپردازند. جولیا در این کتاب سعی میکند نوری به دنیای تاریک و خاموش زنان و دختران ایل قشقایی بتاباند و همچنین تلاش میکند بهطور ويژه به هنر محبوب آنان یعنی بافندگی بپردازد. او در عنوان فرعی کتاب از اصطلاح «خاطرهبافی» استفاده میکند که یادآور هنر محبوب زنان قشقایی یعنی «قالیبافی» است و همچین استعارهای از تلاشهای او برای درک و بافت رشتههای متنوع زندگی آنها به یکدیگر است.
جولیا برخلاف مادرش که بیشتر درگیر پژوهشهای سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی بوده و ارتباط رسمی با مردم قشقایی داشته است، با تمامی نسلها در تعامل بوده و با آنها ارتباط دوستانهای داشته است. او در کارهای روزمره به زنان، دختران و حتی مردان کمک میکرده و در بازیها و سرگرمیهایشان شرکت میکرده است. به همین دلیل، جولیا همچنان که خودش مینویسد از تمام جنبههای زندگی این افراد و مسائل پشت پرده خبر داشته است که مادرش چیز زیادی درباره آنها نمیدانسته است. همین تعامل و درآمیختگی اجتماعی و فرهنگی جولیا را بر آن میدارد تا بخشی از تجربیات زندگی خود با مردم قشقایی را به تصویر بکشد. او داستانش را با یک دختر نوپا (دُرنا) آغاز میکند، با یک دختر نونهال (معصومه)، نوجوان (ناهید) و جوان (فریبا) ادامه میدهد و با یک زن سالخورده (فلک) به پایان میبرد. جولیا در این کتاب تلاش کرده است بخشی از زندگی و فرهنگ یکی از معدود جوامع عشایری باقی مانده در دنیار را به تصویر بکشد که ممکن است در آیندهای نه چندان دور دیگر وجود نداشته باشد.